و من چه تابانم با دیدار تو بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان گم شده بودی ... نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود ما در آن روزگاران، ساده بودیم و دامنکشان عزت، و بر دروازه قاره های دشمنی گذرنامه
سفر گدایی نمی کردیم هان اینک ما دوباره یکدیگر را دیدار می کنیم بیرون زمان و مکان. در تو خیره می شوم، چشمانت چون مرکب چینی سیاه است الفبایم را در آن ها فرو می برم، و برای تو این کارت پستا
خلاصه داستان دست های آلوده: سیامک و دیبا، نادر و رویا چهار جوان هستند که دست به سرقتی بزرگ از یک مراسم عروسی اعیانی می زنند. سیامک جواهرات سرقت شده را پیش نسرین که قصد دارد با او ازدواج کند، امانت می گذارد. از آن طرف دیبا هم روزگاری ماجرایی عاشقانه با سیامک داشته و هنوز هم عاشق اوست و…
ل غرناطه ای را می نویسم و شب فریاد می زند: "به او بگو". "غاده السمان" ترجمه: دکتر عبدالحسین فرزاد از کتاب: ابدیت، لحظه عشق بخشی از شعر بلند: عشق در غرناطه